خرید مواد غذایی برای ما به یک روز پر از اضطراب و دلسردی تبدیل شده است.
همسرم دیابت و مشکلات قلبی دارد، به این معنی که اغلب مجبوریم بین خرید غذا یا دارو یکی را انتخاب کنیم. قبل از رفتن به صندوق، اغلب سبد خریدم را بررسی میکنم و وزن میکنم که کدام اقلام گرانتر را میتوانیم کنار بگذاریم یا با چیزهای ارزانتر جایگزین کنیم تا بتوانیم تا حقوق بعدی دوام بیاوریم.
برای مثال، من اغلب سبزیجات تازه گرانتر را کنار میگذارم و به جای آن غذای منجمدی را انتخاب میکنم که کمی سبزیجات در آن وجود داشته باشد.
چطور دوباره به اینجا رسیدم؟ برای بهبود وضعیت مالیمان در اواخر دهه ۳۰ زندگیام به دانشگاه رفتم، که به طور موقت کارساز بود. برای چند سال توانستم کمی آرامش داشته باشم. راضی و راحت بودیم و مجبور نبودم اینقدر سخت در مورد اولویتبندی نیازها فکر کنم. این مدت به اندازهای طولانی نبود که نسبت به بودجهبندیمان بیخیال شویم، اما به اندازهای طولانی بود که بازگشت به آن را دشوار کند.
در ابتدا متوجه افزایش تدریجی هزینهها نشدیم: برق، بنزین، مواد غذایی و غیره. بعد به نظر میرسید همه چیز به یکباره سر به فلک کشید: اجاره، قبوض، بنزین، بیمه، دارو، لباس، لوازم بهداشتی، هزینههای حمل و نقل و به خصوص مواد غذایی. و این روند همچنان ادامه دارد.
هر گونه امکان مانور مالی از بین رفت. سپس تمام پساندازمان را خرج کردیم. حالا تمام پولی که به دست میآوریم صرفاً برای زنده ماندن استفاده میشود. هیچ اضافهای وجود ندارد.
حالا در اواسط دهه ۴۰ زندگیام، مجبورم به شدت صرفهجویی کنم و انتخابهایی انجام دهم که از زمان پایین بودن درآمدمان مجبور به انجام آنها نبودم.
همین شغلی را دارم که پنج سال پیش داشتم و درآمد همسرم هم در واقع بیشتر از قبل شده است، اما پولمان دیگر به اندازهی سابق کفاف نمیدهد.
دیگر نمیتوانیم در رویدادهای خانوادگی مانند مهمانیهای اشتراکی شرکت کنیم، چون نمیتوانیم از مقدار کمی غذایی که میتوانیم بخریم، با دیگران شریک شویم. رد کردن دعوتهایشان دلسردکننده است و فکر میکنم به خاطر اینکه ما را دوست دارند، دیگر به اندازهی قبل دعوت نمیشویم تا مجبور به رد کردن نشویم.
روی مواد غذایی صرفهجویی میکنیم و گاهی اوقات از بانک غذا استفاده میکنیم، جایی که قبلاً به آن کمک مالی میکردیم تا زمانی که خودمان به زور گذران زندگی میکردیم. دیگر قرار شبانه، رستوران یا سینما رفتن نداریم. خط تلفن ثابت و تلویزیون کابلی را هم حذف کردیم و حالا از یک گوشی همراه به صورت مشترک استفاده میکنیم. دیگر پساندازی نداریم.
جایی برای صرفهجویی بیشتر باقی نمانده است.
گاهی اوقات عصبانی میشوم چون احساس میکنم کسانی که در قدرت هستند از من سوءاستفاده میکنند – موجودات بینام و بیچهرهای که به من احساس بیاختیاری در مورد امور مالی خودم میدهند. احساس ناامیدی میکنم چون کاری از دستم برنمیآید – نه برای خودم و نه برای عزیزانم که آنها هم در حال دست و پنجه نرم کردن هستند.
سعی میکنم هر جایی که میتوانم به چیزهای مثبت پناه ببرم. از خانواده، دوستان و حیوان خانگیام سپاسگزارم. به خودم یادآوری میکنم که حداقل شاغل هستم و صاحب ماشین خودم هستم. به این چیزها چنگ میزنم، برای زمانهایی که میخواهم خودم را جمع کنم و وانمود کنم هیچکدام از این اتفاقات در حال رخ دادن نیست.
امیدوارم شرایط بهتر شود. نه فقط برای خودم بلکه برای همه کسانی مثل من که فقط در تلاش برای گذران زندگی هستند. کاهش اجارهبها، کاهش قابل توجه هزینههای مواد غذایی و افزایش دستمزد میتوانند تأثیر زیادی بگذارند.
امیدوارم روزی من و همسرم بتوانیم پسانداز کنیم و به دیدن عزیزانمان که در سراسر کشور پراکندهاند برویم یا حتی به خارج از کشور سفر کنیم.
شاید روزی بتوانیم بدون اینکه مجبور شویم حتی یک قلم جنس را به قفسه برگردانیم، وارد فروشگاه مواد غذایی شویم و غذاهای مورد علاقهمان را بخریم.